روزها مي گذرند با غمي سمج و چسبنده كه سينه ام را رها نمي كند! با نگراني براي آينده،نيتي از حال و دست روي دست گذاشتن و درجا زدن و كشيده شدن در جا! با روياهاي رنگارنگ و فريبنده،آرزوهاي بزرگ ولي كوچك،حسرت هاي بي پايان،پرونده هاي بازي كه بسته نمي شوند،پرونده هايي كه قبل از شروع شدن تمام مي شوند و خواب ديدن چيزي شبيه آزادي.هر روز و هر شب. و عاجز بودن از درك اين مفهوم.خواستن و در تمناي آن سوختن.عطشناك و حريص در پي آن گشتن.هر گوشه اي،روزنه اي،بستري،شعري،خطي،نوشته اي اما هيچ.!
سعي در پذيرفتن جبر.فرار كردن از جبر.دور زدن جبر.كنار آمدن.كنار آمدن.حل شدن.نابود شدن.گيج ماندن و فراموش شدن و فراموش كردن با غوطه ور شدن در افيون رويا.روياي آزادي.آزادي كه از الف تا ي اش را رفتن ٣ حرف فاصله است و هزاران زبان بريده.كه نميدانم چيست اما سر به سوي آسمان بلند كرده ام و مثال ذكر باران زمزمه مي كنم: آزادي آزادي آزادي.
آزادي ,شدن ,كه ,جبر ,مي ,كردن ,آزادي آزادي ,شدن در ,كنار آمدن ,و فراموش ,شدن نابود
درباره این سایت